السلام علیک یا جعفر ابن محمد الصادق (ع)
داستانی دوباره می خوانم
داستانی برای چشمانم
با هزاران نفر ولی تنها. . .
با هزاران نفر... پریشانم
خوب شد آیه های قرآن هست
خوب شد لحضه ای مسلمانم
در و دیوار خانه ای می سوخت
دود پر شد تمام ایوانم
دود بالای شهر را پر کرد
آسمان تار شد... نمی دانم
گریه می کرد دختری می گفت
سوخت تا گوشه های دامانم
نیزه ها را دوباره می گشتم
تا که باشی شبی تو مهمانم
عباس نعمتی
اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید لطفا ابتدا وارد شوید، در غیر این صورت می توانید ثبت نام کنید.